سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نشریه ی فرصت

 


نامه ای رسیده از آن سو
نامه ای ز شاعری خسته
شاعری روی خاک افتاده
با سر انگشت خود مطالب
می نویسد با خطوط بشکسته

او نوشته که شعر هایم وای...
دگر از عاطفه تهی گشته
واژه هایم دگر نمی آیند
تا زبانم به شگوه بگشایند
شاعر از قلب اقتصاد جهان
از خیابان سردی در غرب است.
در میان سرمایه داران غرق است
ولی انگار که خود سرما زده است.
او نوشته که در میان کاخ های بلند
چادری گشته سایه سر او
شکر هم نوشته بعد از آن
آخر انگار سهم دوستانش، فقط کارتن است؛ بی چادر.
پشت نامه نوشته از نیویورک؛ من ز وال استریت می آیم.
 شاعر درد، شعرش را نیمه کاره گذاشته؛ تنها
چند واژه پس هم آورده
آی...آی...آی....
شعر شاعر اگرچه شعر نبود
حرفها برای من زده است
تازه فهمیده ام چرا شاعر
با سه آی بلند شعرش را
با تمام درد رها کرده
دست شاعر دگر بکار نمی آید.
استخوانش شکسته است آری
زیر چکمه های پلیس آمریکایی
دستی دیگر نمانده بر تن او/

 


 





موضوع مطلب : فرصت شاعری

 

 

 

 

 




موضوع مطلب : فرصت دیدن
سه شنبه 90 آبان 3 :: 8:26 عصر ::  نویسنده : مهدی

 

بعضی وقتها میگویند انسان باید اجتماعی باشه؟با همه دوست باشه؟دشمن نداشته باشه!

اوایل من با این تفکرموافق بودم و این فکر که حتی یه نفر با من دشمن باشه من رو میرنجوند!

خیلی در این رابطه باخودم کلنجار رفتم و فکر کردم،به خودم میگفتم باید کاری کنم کا همه ازم خوششون بیاد و محبوب دل همه باشم!

دنبال این سوالم گشتم وگشتم که درست چیه تا اینکه توی یکی از نوشته های علما جواب سوالمو پیدا کردم!

در نظر این عالم که حرفش  خیلی  به دلم نشست آدما به چهار دسته تقسیم شده بود:

دسته اول اونهایی هستند که نه جاذبه دارند نه دافعه!

نه علاقه کسی رو برانگیزانند و نه کینه و عداوت کسی رو

مثله این آدما مثله گوسفندی هست که اگه کسی  نوازششون کنه برای اینه که از گوشتشون استفاده کنه!

اینها آدمهایی پوچ ،تهی و بی ارزشند! 

دسته دوم اونهایی  هستند که جاذبه دارند اما دافعه نه!

متاسفانه غالب مردم فکر میکنند اجتماعی بودن یعنی همین!ولی اینکار برای انسان متعهدوهدفدار که ایده هایی رو در اجتماع تعقیب میکنه میسر نیست!مگر اینکه منافق باشه!

یک آدم هدفدار نمی تونه محبوب همه باشه!

در فلسفه مسیحیت و هندو گفته میشه انسان کامل باید فقط محبت داشته باشه!

و مسلک ما مسلمونا میگه به همه رحمت داشته باش ومحبت کن نه اینکه با همه موافق میلش رفتار کن چون اینکار نفاقه!

 

دسته سوم هم اونایی هستند که دافعه دارند اما جاذبه نه!

اینها هم آدمای ناقصی اند چون خصوصیت انسانی ندارند که لااقل عده کمی اونها رو دوست داشته باشه!

ودسته آخر اونهایییند که هم جاذبه دارند و هم دافعه!

کسانی که در راه عقیده وهدف حرکت میکنند اینگونه اند ،هم دوست سازند وهم دشمن ساز!

اینها آدمهایی هستندکه هردوبعدشان آنقدر قویه که دوستان مجذوب جان فداییشان ودشمنان سرسخت آماده جان گرفتنشانند!

البته جاذبه ودافعه قوی ملاک شخصیت افراد میتونه باشه اما  ملاک ستاییشون نه!یعنی باید توجه کرد چه افرادی رو جذب وجه افرادی رو دفع میکنند!

اندکی مجال میدهم تا فرصتی یابید برای اندیشیدن!

فرصتی برای تحلیل خود!

وفرصتی برای ... 




موضوع مطلب : فرصت اندیشه
دوشنبه 90 آبان 2 :: 3:36 عصر ::  نویسنده : نادر

هیچ‌کس نشنید گیرم، خود تو نشنیدی مگر

اندیشه - شعری به پاس عید غدیر از یوسفعلی میرشکاک

ماه صد آیینه دارد نیمه شب‌ها در غدیر
روزها می‌گسترد خورشید،‌خود را در غدیر

سد رها این سوتر از اندوه کوه افتاده اند
هم عنان با ابرها،‌افتاده آن سوتر غدیر

نخل ها افتان و خیزان، اشتران خسته‌اند
سر در اوهام گریز از تشنگی، در سر غدیر

بادها از سایه شاهین سبک رفتارتر
بام سنگین بر فراز بال،‌زیر پر، غدیر

عزم ابراهیم در تبعید جان و تن،‌سپهر
در وداغ یار و همسر، گریه‌ هاجر،‌غدیر

باد اسماعیل‌وار از تشنگی در پیچ و تاب
هاجرآسا، دامن از اشک مصیبت‌ تر ، غدیر

با جلال صخره‌ها،‌چون هیأت هاشم جمیل
در میان بارگاه حشمت قیصر، غدیر

پیش چشم آسمان،‌پیشانی باز علی
آفتاب روی زهرا در پس معجز،‌غدیر

دیده باشی ژرف اگر،‌گویی به جای مصطفی
خفته همچون مرتضی آسوده در بستر غدیر

پشته‌های ماسه همچون کشته‌های روز بدر
همچو تیغ ذوالفقار اندر کف حیدر غدیر

دیده چون جونیه و اسماء محجوب از حبیب
خویش را، افتاده دور از زینت و زیور غدیر

با سکون و صبر سلمان، همسر آیینه‌وار
با ابی‌ذر،‌در شب آشوب همسنگر غدیر

در میان نخل‌ها موجب کمانداران شام
سهمگین مانند چشم مالک اشتر غدیر

کیست؟ خضر راه دریاها،‌امام آب‌ها
چیست؟ روشن آبگیری برتر از کوثر غدیر

از شعاع فیض قدسش خاک عالم گل شده
در فروغش دیده جبریل امین شهپر، غدیر

نوح را در اضطراب از دست توفان یافته
کرده گرداب گران را حلقه لنگر غدیر

دیده ابراهیم را در حلقه‌ای از ارغوان
ارغوان را برده زیر چتر نیلوفر غدیر

دست موسی شد،‌برآمد ز آستین آینه‌وار
پای عیسی شد فکند از فرق مهر افسر غدیر

دست حق شد در شب معراج و پای مرتضی
روز فتح مکه، روی دوش پیغمبر غدیر

روز خندق پیل پیکر عمرو کافر را که داد
از دم تیغ پری کردار خود کیفر غدیر؟

مرحب گردن فراز ظلمت‌آیین را که کشت؟
دست و بازویی که در برکند در خیبر غدیر؟

روز نفرین روبرو با اهل نجران مصطفی
برد کس با خویش، غیر از چارتن دیگر غدیر؟

در هیاهوی هوازن زان هزیمت پیشگان
جز رسول آیا کسی هم مانده با حیدر غدیر؟

دیده‌ای در شأن اصحاب پیمبر جز علی؟
سابقون السابقون در مصحف داور غدیر؟

هیچ‌کس نشنید گیرم، خود تو نشنیدی مگر
و ال من والاه گفت آن روز پیغمبر غدیر؟

تا تمام دشت از پیغام دریا پر شود
یم‌رود از واحه‌ای تا واحه دیگر غدیر




موضوع مطلب : فرصت شاعری

پیوندها
لوگو
هیئت عاشقان ثار الله علوم پزشکی تبریز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 2
  • کل بازدیدها: 173155